loading...
تارنگارمحمدمرادی+محترم آباد
Moradi17 بازدید : 6 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
معلم عصبی دفترراروی میزکوبیدودادزد:سارا....دخترک خودش راجمع وجورکرد،سرش راپایین انداخت وخودش راتاجلوی میزکشاندوباصدای لرزان گفت:بله خانم؟معلم که ازعصبانیت سرخ شده بود،به چشمهای آبی ومظلوم دخترک خیرشدودادزد:چندباربایدبگم مشقاتوتمیزبنویس ودفترت روسیاه وپاره نکن؟ها؟فردامادرت رومیاری مدرسه،میخوام درموردبچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم.دخترک چانه ی لرزانش راجمع کرد.....بغضش رابه زحمت قورت دادوآرام گفت:خانم.....مادرم مریضه.....امابابام گفته آخرماه بهش حقوق میدن....اونوقت میشه مامانم روبستری کنیم که دیگه خون ازگلوش نیاد.....اونوقت میشه برای خواهرم شیرخشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه.....اونوقت.....اونوقت قول داده اگه پولی موندبرای من یه دفتربخره که من دفترداداشم روپاک نکنم وتوش ننویسم....اونوقت قول میدم مشقاموتمیزبنویسم ودفترم پاره نباشه!معلم صندلیش رابه سمت تخته چرخاندوگفت:بشین سارا.....وکاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...|/\|
Moradi17 بازدید : 11 شنبه 01 تیر 1392 نظرات (0)
چندین سال قبل برای تحصیل دردانشگاه سانتاکلارا کالیفرنیا،واردایالات متحده شده بودم،سه چهارماه ازشروع سال تحصیلی گذشته بودکه یک کارگروهی برای دانشجویان تعیین شدکه درگروهای پنج شش نفری بابرنامه ی زمانی مشخص بایدانجام میشد.دقیقأیادمه ازدخترآمریکایی که درست کنارنیمکت بغلیم می نشست واسمش کاترینابودپرسیدم که برای این کارگروهی تصمیمش چیه؟گفت اول بایدبرنامه ی زمانی روببینه،ظاهرأبرنامه دسته یکی ازبچه هابه اسم فیلیپ بود.پرسیدم فیلیپ رومیشناسی؟گفت:آره،همون پسری که موهای بلوندقشنگی داره وردیف جلومیشینه!گفتم نمیدونم کی رومیگی!گفت:همون پسرخوشتیپی که معمولأپیراهن وشلوارروشن وشیک میپوشه!گفتم نمیدونم منظورت کیه؟گفت همون پسری که همیشه کیف وکفشش باهم سته!بازم نگرفتم منظورش کی بود!اونجابودکه کاتریناصداش روآوردپایین وگفت:فیلیپ دیگه،همون پسرمهربونی که روی ویلچرمیشینه...این باردقیقأ فهمیدم کی رومیگه ولی به طرزغیرقابل باوری رفتم توفکر،آدم چقدربایدنگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه ازویژگی های منفی ونقص هاچشم پوشی کنه...چقدرخوبه مثبت دیدن...یک لحظه خودموجای کاتریناگذاشتم،اگرازمن درموردفیلیپ سوأل میپرسیدن وفیلیپ رومیشناختم چی میگفتم؟حتمأسریع میگفتم همون معلوله دیگه!!وقتی طرزنگاه وفکرکاتریناروبادیدوفکرخودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم..............................حالامن وشماییم و وجدان خودمون اگه درموردکسی ازمون سوأل بشه خداییش اول ازهمه بدیاش ونواقصش روبیان نمیکنیم!؟|/\|
Moradi17 بازدید : 8 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)
خداوندا زمینت بوی زندگی نمیدهد،بوی لجن آن رافراگرفته.مردمانش شده اندفروشندگان ارزان فروش که درآن شرافت چه ارزان فروش میرود،تن عریان ازآن ارزانتر،آبروقیمته تکه ایی نان،وچه تخفیفی خورده است انسان.خدایا تکه ای کلنگی ازآسمانت چند؟دیگرزمینت جای زندگی نیست.خدایابه مابفهمان که بی توچه خواهیم شدامانشانمان نده،ولی هم به مابفهمان وهم نشانمان بده که باتوچه خواهیم شد.خدایانجاتمان بده ازهرآنچه که موجب بدبختی ماست وماناآگاهانه بسوی آن میرویم وببخشای ماراکه قدرت رانمیدانیم وشکرانه ی انعامت رابه جای نمی آوریم.خدایاحماقت های جاهلانه ی مارابه رحیمیت خودببخش ویاریمان کن تابه بهترینهابرسیم|/‏‎\‎‏|
Moradi17 بازدید : 11 پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
امشب دلتنگت هستم،بیشترازقبل.نمیدانم چگونه بادلتنگیت کناربیایم.دلتنگم!چگونه به توبگویم؟چگونه به توبفهمانم؟خدایاتوبه اوبگو،توبه اوبگوکه چقدردلتنگش هستم.به اوکه زبان مرانمیفهمدبه اوکه ناخواسته ازمن رنجیده است به اوکه نمیدانددلتنگیش دل سنگه مرا لرزانده است.خدایا!چه کنم؟توبگوچه کنم بادلتنگیش؟چه کنم بانبودش؟کاش میشدآدمهادلتنگی همدیگررا احساس کنند!کاش دل به دل راه داشت وای کاش وای کاش...
Moradi17 بازدید : 8 پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
گله دارم ازهمه،ازخودم،ازتو،ازاین مردم وازهمه همه...خدایا!چقدرسخت است همرنگ این جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزاررنگ است.راست میگفتندکه بخاطره مردم تغییرنکن،اینهاهرروزتوراجوردیگری میخواهند.راستی بعضی آدمهارادیده ایدکه مثل زالو هستند،ازجانتان خون میکشندووقتی سیرمیشوندراه خوددرپیش گرفته میروند؟یاآنهایی راکه خودتان بزرگشان کرده ایدودست دوستی به سویشان درازکرده ایداماحال آنهاشمارانادیده میگیرند!دوستی میگفت،اگه به یه سگ غذابدی وازش مراقبت کنی فکرمیکنه حتمأتوخدایی ولی اگه به یه گربه غذابدی وازش مراقبت کنی فکرمیکنه حتمأخودش خداست وچه بسیارنددراین زمانه گربه صفتان!مردم این زمانه همزمان که هندوانه زیربغلتان میگذارندزیرپایتان پوست موزمی اندازندتاافتادن شمامایه ی خنده ی آنهاشود.سهراب میگفت چشمهارابایدشست،جوردیگربایددید-هم چشمهایم راشستم وهم جوردیگرنگاه کردم اماهمان آش است وهمان کاسه!!!سهراب که رفت،کسی نیست که قایقی بسازدباهم برویم سوی دیارسهراب!من ازهمهمه ی اهل زمین دلگیرم|/\|
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    ازمطالب تارنگارراضی هستید؟
    ازمطالب تارنگارراضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 251